مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

عشق من و بابایی

من وپسرم

پسرم عشقم مرد کوچکم سلام الهی قربونت برم که تمام وجودم شدی بودن کنارت یه لذت محضه یه خوشی بی پایانه که خدا رو شکر که نصیبم شد وای وقتی بغلت میکنم و بوت میکنم مست میشم وقتی با یه حرص خاصی به طرف سینه من میای و می خوای شیر بخوری تموم وجودم از تو لبریز میشه وقتی گریه میکنی منم با تو گریه میکنم نمی تونم یه لحظه بدون تو باشم حتی وقتی خوابیدی میترسم بخوابم شاید ساعت ها نگات میکنم همه بهم میگن دیونه شدم اما نمی دونن که من حسم چه جوریه جای من نیستن ببین من چه حسی دارم و چه جوریم الهی قربونت برم مهرسام عزیزمممممممممممممممممممممممم وقتی یه لحظه حس میکنم ممکنه شیر من کم باشه و گریه ات به خاطر گرسنگی باشه تمام وجودم غم میشه اما منتظرم تا 40...
15 بهمن 1392

روزهای با تو

سلام مهرساممم عزیزم الهی مامان قربون اون چشمای خوشکلت بشه ببخشید عزیزم که دیر به دیر میام اینجا باورر کن تمام مدت سرگرم کارای توام یکم شبا تا صبح گریه میکنی نمی دونم چرا همش بیداری روزا هم خیلی کم میخوابی میگن پسرت به من برده که کم خوابه مامان جون الهی قربونت برم من که یه لحظه نباشی میمیرمو زنده میشم مجبورم خیلی تند تند فقط اتفاقای مهمو بنویسم ١٨ دیماه در بیمارستان ولی عصر (عج) شهرمون ساعت یازده ونیم شه علب با عمل سزاریان زیر نظر دکتر حبیبی بدنیا اومدی وزن هنگام تولدت 3400 بود قد قشنگت 51  و دور سر گل پسرم 35 بود 21 دیماه به علت زردی 14 بسترس شدی و چند روز تو بیمارستان بودی روز 23 دیماه ناف خوشملت تو بیمارستان افتاد روز 25 ...
4 بهمن 1392

فرشته عزیزم خوش اومدییییییییییییییییییی

سلام عزیززممممممممممممممممممممم بالاخره بعد از این همه انتظار به آغوش من و بابا خوش اومدی خیلی خیلی این چند روز پر استرس و سخت بود اما مثل همیشه مدیون لطف خدا هستیم امروز هشتمین روز که پیش مایی و دومین روز که تو خونه خودمونیم خاطره زایمان رو برات تعریف میکنم هر چند که خیلی سخت گذشت چهار شنبه 18 دیماه ساعت 4 صبح دردام شروع شد دردایی که با همه دردایی که داشتم متفاوت بود خیلی حالم بد بود و روز برفی هم بود همین طور بیدار بودم و به بیرون نگاه میکردم و از خدا می خواستم که زایمانم راحت باشه خیلی استرس داشتم صبح بابایی باید میرفت سر کار استرسم بیشتر شد بابایی گفت دیشب خواب دیده که نی نی مون بدنیا اومده صبح به با...
26 دی 1392

هفته 38 ام عشق مامان

سلام عزیز دلمممممممممممممممممممممم الهی قربونت برم پسر گلم می خوام خاطرات این هفته رو برا پسرم تعریف کنم از اول هفته بگم که با یه شک درد شدید کمر شروع شد اونقدر زیاد بود که کلی بابایی ترسید زنگ زدیم دکتر گفت نگران نباشین اینا طبیعیهههههههههههه و نگران نباشین خلاصه مامانی هم تحمل کرد بعدشم همونطور که گفته بودم 28 صفر مامان جون نذری داشت ما هم یه سهم داشتیم خیلی برا همکه دعا کردم و برا صحیح و سالم به دنیا اومدن گل پسرم اون روز خاله فرزان و سمیرا هم بودن خیلی روز خوبی بود  خاله فرزان و رضا هم برات یه هدیه خیلی کاربردی و خوشکل خریده بودن که همین جا ازشون حسابی تشکر میکنم یه گهواره خیلی خوشرنگ و ناز برات هدیه گرفتن...
16 دی 1392

شمارش معکوس برا مامان شدن

سلام مهرسام عزیزمممممممممممم خداوندا هزاران مرتبه شکرت که خیلی بهم لطف کردی خیلی دوست داریممممممممممممممممم مهر سام من چیزی نمونده به دیدار تو و دنیا الهی قربون اون چشمای قشنگت برم که تا چند وقت دیگه رو به این دنیا باز میشه نمی دونی چقدر بی تابم حرکتای این ماهت برام مفهومش عوض شده هر ضربه ای که میزنی معنی ویژه ای داره برام خدا جونم ازت می خوام تا حالا که بهم لطف کردی من بتونم مهرسامم صحیح و سالم بغل کنم و بتونم درست تربیتش کنم از این هفته بگم که دیگه دردام مخصوصا کمر دردم خیلی زیاد شده بازم بیخوابی بی خوابی و بی خوابی حرکتات با درد همراهه ضربه هات بهم فشار میاره اما همشو به جون میخرم وضعیت ترکای شکمم که نگو ...
10 دی 1392

هفته 36 و شب یلدا

سلام نفسم ان شالله که خوب باشی مهرسام عزیزم امروز تصمیم گرفتم یه مرور خاطرات کنم از ابتدا تا حالا که می خواییم ماه 9 رو به سلامتی شروع کنیم و اولش باید دوباره از خدا تشکر کنیم و بهش بگیم که چقدر دوسش  داریمممممممممم و اما مهر سام مامان جونم برات بگه که من و بابایی بعد از 3 سال که از زندگی مشترکمون گذشت تصمیم گرفتیم که نی نی دار شیم اما از تصمیم ما تا اومدن این نی نی تو دل مامانی 13 ماه طول کشید و من و بابایی روزای انتظار خیلی سختی رو با هم گذروندیم خیلی سخت بود وافعا قابل توصیف نیست حس هایی که اون موقع داشتم اما بالا خره خدا بهمون لطف کرد و انتظار من و بابایی به پایان رسید و 20 اردیبهشت ماه  در کمال ناباوری من ،بی بی ...
1 دی 1392

هفته 35

سلام عشقم خدا جونم شکرت که مهربونیتو هر لحظه شامل حال من میکنی خیلی دوست دارم خدا جون از اینکه این هفته رو هم به سلامتی گذروندیم هزاران بار ازت ممنونم هفته 35 هم با تمام فراز و نشیب هاش تموم شد بازم همون دردای همیشگی اومد سراغ مامانی و کلی استرس و نگرانی اما خدا کمک میکنه و من و تو با همشون مقابله میکنیم پر رفته و خالی مونده عزیزم تو این هفته امتحان زبانم رو دادم و خدا رو شکر این ترم رو هم با نمره خوب گذروندم حالا باید 30 این ماه برم و برا ترم دیگه مرخصی بگیرم عزیزم نمی دونی چقدر بی تاب شدم این روزا و شبا اگه بگم الان چند روزه شاید 5-6 ساعت بیشتر نخوابیدم باورت نمیشه اصلا نمی تونم بخوابم همش دارم فکر میکنم به...
29 آذر 1392

هفته 23 و یه عالمه خبر

سلام عشق و زندگیم باز هم از خداوند بزرگ شاکرم که تو رو به من داده و اجازه داد تا من از حس با تو بودن لذت ببرم از خدا می خوام به همه منتظران نی نی هم لطف کنه و این لذت رو به اونهامبچشونه   گل قشنگم الان 23 هفته و 3 روزه که مهمون دل مامانی هستی خدایا به حق خودت قسمت میدم که از تو محافظت کنه [ [ میدونی خیلی حس خوبی دارم حس عجیبیه که چاشنی شم استرسه اگه یه روز یه ذره حالم خوب نباشه استرس میگیرم تازگیا هم که تکون خوردنات مایه آرامشمه اگه یه کم تنبل کنی در ثانیه 10000000000000 فکر میکنم چکار میشه کرد مامانیه دیگه به خودم میگم نکن اینجوری خدا خودش حافظه فرشت ه   ماست و اما کلی خبر دارم برات [ ...
24 آذر 1392

هفته 34 مامان زری

سلام عزیز دلم دارم به امید و توکل به خدا هر روز بهت نزدیکتر میشم حس عجیبی دارم هم خوشحالیه هم استرس عزیزم الان هفته 34 رو به سلامتی گذروندیم هر چند مامان زری کلی مشکل داشت این هفته اصلا نتونستم خوب بخوابم شاید تو شب یکی دو ساعت و 2 ساعتم هم صبح ها بازم دل درد دارم البته این بار پهلو درد هم بهش اضافه شده دستا و پاهام همش داره مور مور میکنه و زود خسته میشه خلاصه هزار تا مشکل داشتم اما همش برام لذت بخشه و خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم عزیز دلم که خدا تو رو به من و بابایی بخشیده دیروز هم دوباره رفتم دکتر و صدای قلب مهربونت رو شنیدم خیلی خوشحالم از اینکه تو مال منی خانم دکتر هم کلی سفارش کرد و برام چند تا داروی تقویتی نوشت که تو این ه...
21 آذر 1392