روزهای با تو
سلام مهرساممم عزیزم الهی مامان قربون اون چشمای خوشکلت بشه
ببخشید عزیزم که دیر به دیر میام اینجا باورر کن تمام مدت سرگرم کارای توام یکم شبا تا صبح گریه میکنی نمی دونم چرا همش بیداری روزا هم خیلی کم میخوابی میگن پسرت به من برده که کم خوابه مامان جون الهی قربونت برم من که یه لحظه نباشی میمیرمو زنده میشم مجبورم خیلی تند تند فقط اتفاقای مهمو بنویسم
١٨ دیماه در بیمارستان ولی عصر (عج) شهرمون ساعت یازده ونیم شه علب با عمل سزاریان زیر نظر دکتر حبیبی بدنیا اومدی
وزن هنگام تولدت 3400 بود قد قشنگت 51 و دور سر گل پسرم 35 بود
21 دیماه به علت زردی 14 بسترس شدی و چند روز تو بیمارستان بودی
روز 23 دیماه ناف خوشملت تو بیمارستان افتاد
روز 25 ریماه از بیمارستان مرخص شدیم و اومدیم خونه
روز 25 دیماه مرحله اول آزمایش غربالگری انجام دادیم
اولین واکسناتو 28 دیماه زدیم که 3 تا بود البته یکیش قطره بود
28 دیماه رفتیم برای شنوایی سنجی مرحله اول
2 بهمن ماهم برا تکمیل فرم برا مرکز بهداشت رفتیم پیش دکتر اطفال دکتر کریمی
اینم فعلا تاریخایی که یه سری کارا انجام دادیم
تو این 16 روز که از تولدت میگذره هر روز و هر روز بیشتر خدا رو شکر میکنم به خاطر داشتن تو
الهی قربونت برم عزیز دلم که نفس منی وقتی تو چشات نگاه میکنم آرامش میگیرم انگار تمام دنیا فقط تو همین نگاه تو هست
دلم میخاد بوسه بارونت کنم از سر تا پاتو
شبا اکثرن تا صبح بیداری و روزام خیلی کم میخوابی و چند ساعت معمولا عصرها گریه شدید میکنی که دنیا رو سرم خراب میشه و منم پا به پای تو گریه میکنم
احساس میکنم شیرم نمی تونه سیرت کنه واین موضوع خیلی اذیتم میکنه مجبورم در روز خلاف میلم یه وعده شیر کمکی بهت بدم البته با دکتر مشورت کردم
خلاصه زندگیمونو دگرگون کردی پسرم عزیزم همه اینا برام شیرینه شب بیداری هام و تا صبح شیر دادن تو همش برام لذت بخشه
الان که دارم این متن رو برات مینویسم مامان جونت بعد یه تلاش سخت در آروم کردنت داره تو رو تکون تکون میده و منم دارم برات مطلب مینویسم
اگه کم میام بخ خدا وقت ندارم حتی کارای شخصی خودم رو انجام بدم و منو ببخش اما سعی میکنم مهمترین اتفاقاتو برات بنویسم
الان جیغت در اومد و من باید برمممممممممممممممممم