مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

عشق من و بابایی

روزهایی که گذشت

1393/7/19 18:09
نویسنده : دریا
863 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلمممممم

مامانی حسابی  شرمنده است به خاطر نیومدن و ننوشتن توی وبلاگت

اما این روزایی که گذشت خیلی روزای پرکاری بود و مامانی حسابی سرش شلوغ بود از یه طرف کلاس زبان از یه طرف کارهای بهم ریخته اتلیه که حسابی درنبود مامان در هم بر هم شده و بابایی سر شلوغت که نگوووووووووووووووو

اصلا مامان هم به زور میبیندش چه برسه به اینکه بخواد تو نبود من جبران کنه

الان که دارم برات مینویسم نه ماه و یک روزته و شما دیشب روکلن نخوابیدی و الان خوابیدی منم دارم از خستگی میمیرم چون تا حالا داشتم کارای عقب افتاده خونه رو انجام میدادم اما گفتم از فرصت استفاده کنم و بیام یکم برات بنویسم

عزیز دلم 27 شهریور ماه اولین دندونت جونه زد و خیال من رو راحت کرد و الان احساس میکنم این بیقراری و کم خوابی هات برا اینه که دومی هم میخاد بیاد بیرون

از کجا بنویسم ببخشید اگه در هم و بر هم مینویسم از بس مطلب ننوشته دارم نمی دونم اولویت با کدومه پس من همینطوری هر چی یادم اومد رو مینویسم

خیلی ماهههههههههههه شدی

مرد کوچولوی مامان شدی

عشق منییییییییییییییییییییی

بینهایت دوست دارم چون بهترین حس دنیا رو به من هدیه دادی

پسرم تو این مدت یه مریضی خیلی سخت رو پشت سر گذاشتی

خیلی سخت بود شاید هزاران بار مردمو زنده شدم یه کیلو هم که با دلخونی گرم گرمش بالا برده بودیم کم کردی

مجبور شدیم بریم پیش خاله فرزان بیچاره خیلی کمکون کرد فک کن یک هفته من و مامان و جون خاله فرزان شبانه روز بیدار بودیم و نگران شما

منکه تا نگاهت میکردم تو اون حال بودی فقط گریه میکردم بابات بیشتر منو دلداری میداد وای چه روزاییی بود خدایا برا هیچ کس این روزا نیاد دکتر بهم گفته بود که فقط شیر خودمو بهت بدم و او آر اس

الهی بمیرم چه مزه بدی هم داشت و تو هم مقاومت میکردی در نخوردنش و باید حتما روزی یه لیتر رو میخوردی و چه سخت بود تو گریه کنی و من مجبور شم چیزی که دوس نداری رو با قطره چکون بهت بدم تا بخوری

خلاصه با هزار تا مکافات اون روزای سخت گذشت و خداروشکر الان خوب خوب هستی و فقط کمبود وزن که اونم ان شالله جبران میشه

البته پسرم خیلی بد غذایی خیلی سخت میخوری حتی یه چیزی که دوس داری هم بازم با سختی میخوری

کارای بامزه ای که انجام میدی عاشق اینی که بابایی بذارتت پشت فرمون و شما رانندگی کنی اگه دست بابایی هم باشه عصبانی میشی و کلی جیغ میزنی

کلا از گوشه ها خیلی خوشت میاد

یه بار رفته بودی پشت ویترین برام خیلی جالب بود که چطوری رفته بودی اونجا اخه از هر دو طرف بسته اس خلاصه با کلی زحمت اوردمت بیرون

عاشق بیرون ریختن وسایل از کشوها و کیف و ساک هستی

اگه دیدم ساکتی احتمالا از کشو لباس ها بالا رفتی نشستی توش

عاشق اینی که من درب کابینت رو باز کنم و شما بری توش و با قابلمه و ظرف و ظروف صداهای بلند در بیاری و جیغ بزنی از شادی

خیلی ناز میخندی قربون اون یه دونه دندونت برم خیلی نازه

کاملا خانواده من رو میشناسی و خاله سمیرا رو خیلی دوس داری حتی از بغل من به بغلش میری

از سیم شارژر موبایل کامپیوتر خیلی خوشت میاد و یکی از بهتریتن وسایل بازیت شارژر موبایله

کلن از اول با خواب رابطه خوبی نداشتی الان اگه خونه خودمون باشیم بهتر میخابی ممکنه تو روز یکی دو ساعت استراحت کنی اما اگه خونه ماکمان جون باشی حتی شبم دوس نداری بخوابی و با انرژی بازی میکنی

الان کلماتی که میگی بابا ماما دد نی به به هستش و با دستت بلدی بابای کنی دست میزنی برامون و حتی وقتی یه اهنگ میخونه دوتا دستات رو میاری بالا ئ تکون تکون میدی و با اهنگ میخونی البته همه این کارارو خاله سمیرا الگوت بوده چون خیلی علاقه به اهنگ داره برا همین روو شما هم اثر گذاشته

این خلاصه کارات بود خیلی زیادن و تو نمیذاری که من بنویسمشون چون الان بیدار شدی و داری با موس بازی میکنی و خیلی سخته بنویسم

فقط اینو بدون که عاشقتم پسرم و امیدوارم همیشه شاد باشی و سالم

 

پسندها (2)

نظرات (2)

مامان شهناز
26 مهر 93 20:40
سلام مامانی. وبلاگ خوشگلی داری. دندونای جدید گل پسری مبارک. ایشالا همیشه از مریضیا دور باشه عزیزم.خوشحال میشم دوستای خوبی با هم بشیم. اگه دوست داشتی و وقت کردی بهم سر بزن خوشحالمون میکنی. هم من و هم شهرادم رو. خبرم کن . باشه مامانی مرسی عزیزم. مهرسام کوچولو رو ببوسش.
فرزانه مامان علی اکبر
15 آبان 93 16:57
دریا جون تو هم حسابی مثل من وقتت پر باشه ایشالا همیشه در کنار هم خوش باشید