مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

عشق من و بابایی

10 ماهگی عزیز دلم و اولین قدم ها...

1393/8/21 12:27
نویسنده : دریا
1,034 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

خوبی عزیز دلم

میدونی که همه چیزم شدی نفسم به نفست بستس و روزی هزاران بار خدارو به خاطر داشتنت شکر میکنم

و اما ده ماهگیت

الهی قربونت برم که اونقدر کارای بامزه و دوست داشنتی انجام میدی که نگو از همه مهمتر دقیقا 18 ابان ماه با ورودت به 11 ماهگی داشتم باهات بازی میکردم و تو هم از دستم فرار میکردی و ئتی دتی میکردیم یه مبل وسط سالن هست که تو دستت رو میگیری بهش و دورش میچرخی و منم باهات بازی میکردم وسط بازی گفتم بذار یکم ازت فیلم بگیرم و همین که منو دیدی دستت رو از مبل ول کردی و حدودا 5 قدمی رو برداشتی اونقدر ذوق زده شدم که شروع کردم به جیغ زدن و تو هم ترسیدی و خوردی زمین

بلهههههههههههههههههههههههه عزیزم راه افتاد الهی قربرونت برم من با اون پاهای کوچولوت

حالا تا فرصت پیدا میکنی دستت رو ول میکنی و چند قدمی میری و ما رو ذوق رده میکنی اینم بهت بگم نتونستم طاقت بیارم و زنگ زدم بابا حمید و مامان جون اونا هم سریع خودشون رو رسوندن و تو هم چند قدمی براشون راه رفتی و همه برانت کلی سوت و هورا کشیدن

حالا یه سری کلمات رو هم دست و پا شکسته یاد گرفتی و پشت هم تکرار میکنی

مثل نه نه

به به

دا ( وقتی چیزی ذاغه بهت میگم داغه پشت من تکرار میکنی دا دا منم بوست میکنم و میگم اره مامان داغههه)اصلا به شوفاژ و یا بخاری خونه مامان جون دست نمیزنی چون بهت میگم داغ و تو هم دست نمیزنی اما نمیدونم چرا به بقیه چیزایی که خطرناکه ولی داغ نیست اگه بگم داغ بازم دست میزنی فک کنم متوجه میشیاااا از بس نفسی ماماننننننننننن

دد (با خاله سمیرا پشت تلفن که حرف میزنی میگی  د د و با دستای کوچولوت میگی بیا بیا)

تا تی (وقتی دستت رو میگرم و راهت میبرم میگم تا تی تو هم میگی و من ذوق میکنم)

دتی (اینو بابا حمید بهت یاد داده وقتی باهات بازی میکنه میگه و تو هم یاد گرفتی)

ماما و بابا و اب رو قبلا میگفتی

راستی دومین دندونت هم 2 آبان ماه جونه زد و الان دوتا دندون خوشکل ناز داری که هر کاری میکنم نمیذاری ازشون عکس بگیرم

راستی ما هنوز سر غذا خوردن مشکل داریما خیلی سخت غذا میخوری من باید بغلت کنم و بالا و پایین تا شاید دهنت رو باز کنی یه قاشق بخوری کمترین زمان غذا خوردنت30 دقیقه اس رکورد 1ساعت و بیست دقیقه هم داریااا

نمیخوام اینو بگم که گله کرده باشم میدونی که حاضرم جونم رو هم برات بدم ولی خیلی شرایط سختیه غذا خوردنت کمر و دست و گردنم داغونه

حالا اینا به کنار من حاضرم همه چیو فدا کنم ولی تو با اشتها غذا بخوری

دیگه نمیدونم بایذ چکار کنم

 

خیلی دلم میخاد بدونم حست رو در اینده نسبت به  این مطالبی که اینجا برات مینویسم اصلا برات جذابیت داره یا نه؟؟؟؟


 

پسندها (3)

نظرات (4)

مامان ارهام و پرهام
4 آذر 93 18:56
ای جون خاله...مبارکت باشه راه افتادن و دوتا دندون خرگوشیت.. فدای حرف زدنت...ایشالله سالم و زنده باشی و زیر سایه بابا و مامان مهلبونت فدات شه خاله مامانو و اذیت نکن و عذاتو بخور وروجک...بوس بوسی
دریا
پاسخ
ممنون عزیزممممممممم
مامان علیرضا
22 آذر 93 15:04
آخی مبارکههههههههههه دریا جونم راه رفتن گل پسرت علیرضا فعلا دست میگیره به مبل وایمیسه وبلاگمو به روز کردم
فرزانه مامان علی اکبر
27 آذر 93 20:24
سلاااااام دریا جون عکس گل پسرتو بذار ببینیم. شرمنده دریا جون بخدا هم اینترنت ندارم هم وقت وگرنه به یادتون هستم
مامان ستیا
12 دی 93 23:06
مبارک باشهههه مهرسام جون چه قدر هم سن دختر منه چند روز تفاوت دارن. ایشالا به سلامتی تولدش برگزار شه