شش تا هفت ماهگی
سلام نازدونه مامان
الهی قربونت برم منو ببخش که خیلی نمیتونم بیام و برات بنویسم
اخه خودت که میبینی خیلی سرم شلوغه البته شما در راس کارهام هستی
الهی قربون شیطنت هات برم که ماشالله خیلی شیطونی و حسابی منو خسته میکنی اما فدا سرت
الان هفت ماه و یه روزه که شما نور امید خونه ما شدی و با بودنت همه رو خوشحال کردی و به همه حس خوبی دادی
عزیزم الان دیگه راحت میشینی بدون کمک من خودت بازی میکنی و با صدای بلند منو صدا میکنی ماااااااااااا مااااااااااااااااا عالیه میمیرم وقتی سعی میکنی منو صدا کنی
خیلی بامزه غذا میخوری سرلاک و ماست و ابمیوه رو خیلی دوس داری البته من یکم بستنی هم یواشکی بهت دادم اونم خیلی دوس داری
البته سوپ هم میخوری البته با یکمی زور
راحت دستتت رو میگیری به وسایل و راه میری و من لذت میبرم
راستی تو این مدت چند تا سفرم رفتی چند بار رفتیم اصفهان خونه خاله فرزان دو روز رفتیم سر زمین های بابا حاجی و خیلی خوش گذشت
عروسی هم رفتیم عروسی وحید پسر عمه نسرین این عروسی فیروز اباد بود و کلی سخت گذشت اخه شما از گرما بدت میاد و اونجا حسابی گرم بود خودمون هم کلافه شدیم چه برسه به شما
خلاصه کل مدت عروسی چسبیده بودی به من و گریه میکردی و منم اصلا از عروسی چیزی نفهمیدم البته زیاد مهم نیس
راستی خیلی خوشتیپ شده بودی نه اینکه من بگما اونجا هر کی شما رو میدید میگفت
امروزم رفتیم مرکز بهداشت و دوباره خداروشکر وزنت اومده بود بالا اخه من تو این مدت خیلی نگران بودم و کلن با دکترت در تماس بودیم هر بیست روز یه بار می رفتیم اصفهان پیش اقای دکتر اونم خیلی خوبه و وسواسانه پیگیری میکنه رشد شما رو
خدا کنه هر چه زودتر وزن بگیری و این دغدغه منم از بین بره
قرار بود برات عکس بذارما اما هنوز نشده منو ببخش عزیزم تو یه پست کلی عکس برات میذارم