مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

عشق من و بابایی

کادوهای خاله فرزان و دوستان

سلام گل پسرم الهی قربونت برم که هر روز بیشتر از دیروز بهت وابسته میشم و بیشتر دوست دارم خدا رو شکر همه چی خوبه فقط چند تا نگرانی دارم از همه مهم تر گریه هاته نمی دونم چرا اینقدر گریه میکنی دکترا که میگن برا دل درد هستش تا حالا چند تا دارو هم بهت دادن اما بازم گریه میکنی خیلی نگرانم چون برا ساکت کردنت مدام بغل من یا بابایی یا مامان جون و بابا حمید هستی می ترسم به این کار عادت کنی الان بعضی وقتا حس میکنم گریه هات لوی بازی فقط میخوای بغلت کنن ولی باور کن خیلی سخته از شونه درد و دست درد دارم میمیرم مهم تر از من خودتی دوس ندارم بزرگ شدی برا رسدن به خواسته هات گریه کنی و این بشه نقطه ضعف ما البته بابا حمید میگه از 4 ماهگی گریه هات بهتر می...
6 اسفند 1392

چهل روزگی پسرم

بازم سلام و بازم شکر خدا که تو رو دارم الهی قربونت برم این پست رو یکم دیر گذاشتم امروز 45 روزته و من میخوام از 40 روز تا حالا رو برات اینجا ثبت کنم الهی قربونت برم که گریه هات تمومی نداره البته الان یکم کمتر شده ولی بازم خیلی زیاده گل قشنگم از بس من و مامان جون و بابایی بابا حمید بغلت کردیم و راه رفتیم و هیس هیس کردیم باور کن از پا افتادیم اما همومن عاشقانه این کارو میکنیم حالا میگی مامانم اومده اینجا غر بزنه نه گلمممممممممم فقط خواستم اینم یادگاری بمونه یعنی گریه های پسرممممممم روز چهلم من و مامان جون می خواستیم ببریمت کلینیک اما بابایی چون سر کار بود گفت نریم تا خودشم باشه برا همین مجبور شدیم روز بعدش بریم که بابایی هم باشه خل...
3 اسفند 1392

یک ماهگی پسر عزیزم مهرسام

داشتن تو   یعنی همین که آدم بداند تو چهارتا کوچه آن‌ورتری، دل آدم را قرص می‌کند   که این شهر با این همه غم و غصه‌اش جای خوبی برای زندگی است.   که عجیب‌ترین دوران تاریخ این سرزمین، با حضور تو به دل‌نشین‌ترین فصلش رسیده. به خواندنی‌ترین. به امیدوارکننده‌ترین. به شادترین. دل آدم را قرص می‌کنی که من از شهر تو تکان نخورم.   که دلم نمی‌آید. که نه دلم می‌آید، نه پام می‌رود که از تو دوقدم دور بشوم. آدم‌ها به دلی لی به دنیا می‌آیند؟ نمی‌دانم. اما تو دلیلی هستی که آدم از دنیا نخواهد برود. که آدم کم نیاورد. که ٣٠روزاست...
22 بهمن 1392

من وپسرم

پسرم عشقم مرد کوچکم سلام الهی قربونت برم که تمام وجودم شدی بودن کنارت یه لذت محضه یه خوشی بی پایانه که خدا رو شکر که نصیبم شد وای وقتی بغلت میکنم و بوت میکنم مست میشم وقتی با یه حرص خاصی به طرف سینه من میای و می خوای شیر بخوری تموم وجودم از تو لبریز میشه وقتی گریه میکنی منم با تو گریه میکنم نمی تونم یه لحظه بدون تو باشم حتی وقتی خوابیدی میترسم بخوابم شاید ساعت ها نگات میکنم همه بهم میگن دیونه شدم اما نمی دونن که من حسم چه جوریه جای من نیستن ببین من چه حسی دارم و چه جوریم الهی قربونت برم مهرسام عزیزمممممممممممممممممممممممم وقتی یه لحظه حس میکنم ممکنه شیر من کم باشه و گریه ات به خاطر گرسنگی باشه تمام وجودم غم میشه اما منتظرم تا 40...
15 بهمن 1392

روزهای با تو

سلام مهرساممم عزیزم الهی مامان قربون اون چشمای خوشکلت بشه ببخشید عزیزم که دیر به دیر میام اینجا باورر کن تمام مدت سرگرم کارای توام یکم شبا تا صبح گریه میکنی نمی دونم چرا همش بیداری روزا هم خیلی کم میخوابی میگن پسرت به من برده که کم خوابه مامان جون الهی قربونت برم من که یه لحظه نباشی میمیرمو زنده میشم مجبورم خیلی تند تند فقط اتفاقای مهمو بنویسم ١٨ دیماه در بیمارستان ولی عصر (عج) شهرمون ساعت یازده ونیم شه علب با عمل سزاریان زیر نظر دکتر حبیبی بدنیا اومدی وزن هنگام تولدت 3400 بود قد قشنگت 51  و دور سر گل پسرم 35 بود 21 دیماه به علت زردی 14 بسترس شدی و چند روز تو بیمارستان بودی روز 23 دیماه ناف خوشملت تو بیمارستان افتاد روز 25 ...
4 بهمن 1392

فرشته عزیزم خوش اومدییییییییییییییییییی

سلام عزیززممممممممممممممممممممم بالاخره بعد از این همه انتظار به آغوش من و بابا خوش اومدی خیلی خیلی این چند روز پر استرس و سخت بود اما مثل همیشه مدیون لطف خدا هستیم امروز هشتمین روز که پیش مایی و دومین روز که تو خونه خودمونیم خاطره زایمان رو برات تعریف میکنم هر چند که خیلی سخت گذشت چهار شنبه 18 دیماه ساعت 4 صبح دردام شروع شد دردایی که با همه دردایی که داشتم متفاوت بود خیلی حالم بد بود و روز برفی هم بود همین طور بیدار بودم و به بیرون نگاه میکردم و از خدا می خواستم که زایمانم راحت باشه خیلی استرس داشتم صبح بابایی باید میرفت سر کار استرسم بیشتر شد بابایی گفت دیشب خواب دیده که نی نی مون بدنیا اومده صبح به با...
26 دی 1392