4 ماه دو روز= دو خط موازی پر رنگ
سلام عزیز دلم
امروز 20 اردیبهشت ماه 93 است و گل پسرم دو روزه که چهار ماهش تموم شده و تاخیر دوروزه برا خاطر این بود که می خواستم یا مصادف بشه با 20 اردیبهشت سال 92
چند ساعت دیگه مامانی خسته و کوفته از سر کار اومد بود خونه اونقدر خسته بود که حتی نای شام خوردن نداشت لباساشو در اورد و روی تخت دراز کشید بازم تقویمشو از کنار تخت برداشت و نگاه کرد خدایا یعنی این دفعه هم هیچی...تقویم رو بست تو دلش یه صلوات فرستاد و اروم چشاشو بست بیخیال شد
پدرت تو سالن داشت اخبار گوش میداد خواست بهش بگه الان وقتشه اما گفت چه فایده بدونه دوباره نا امیدی و نگرانی و دلهره
رفت تو کمد بسته تست رو برداشت دو دل بود میگفت ولش کن چه فایده با این همه خستگی بهتر بخوابه حالا فردا پس فردا امتحان میکنه اما دلش راضی نمیشد
تست رو انجام داد اما قبلش به خودش قول داد که ناراحت نشه و اعصابش رو خورد نکنه
داشت دستش رو می شست و با خودش فکر میکرد اصلا نگاه بهش نندازه بهتره الکی استرس برا چی
اما بازم زیر چشمی نگاه کرد ....
باورش نمیشد داشت پر رنگ و پر رنگ تر میشد ....
بله قانون نقض شد.../
دو خط موازی پر رنگ اون ها رو به هم رسوند و تو مهمون دلش شدی...
و اما چهار ماهگی عشقم
عزیز دلم 4 ماهگیت مبارک گل قشنگم
صبح زود رفتیم با بابا حمید و مامان جون واکسن 4 ماهگیتو زدیم و شنوایی سنجی هم رفتیم تا اومدیم خونه همین طور گریه میکردی و پاهاتم یکم ورم کرده بود کمپرس اب سرد گذاشتیم و یکم بهتر شدی و یه دو ساعتی خوابیدی اما بعدش دوباره بیدار شدی شبشم حسابی تب کردی و من و بابایی تا خود صبح بیدار بودیم
مامان جون با با حمید مثله همیشه کلی چیز میز برات خریدن به خدا من شرمندشونم نشده بیان خونمون و برات چیزی نخریده باشن
بابا حمید دو جفت کفش خوشکل برات خریده که خیلی نازه
مامان جون برا 4 ماهگیت چند تا بلوز شلوار تابستونه خریدن که خیلی دوسشون دارم
پسرم انشالله بزرگ شی و قدر زحمت هایی بابا حمید و مامان جون بدونی چون تا حالا من رو تنها نذاشتن و تقریبا کل کارای ما رو انجام میدن چون این روزا بابایی حسابی در گیر کاره و چند روز چند روز میبینیمش اگه بابا حمید نبود واقعا من نمیدونم باید چی کار میکردم
همینجا ازشون تشکر میکنم و میگم انشالله همیشه صحیح و سالم باشن که سلامتیشون بزرگترین ارزومه