مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

عشق من و بابایی

5 تا 6 ماهگی

1393/4/7 10:48
نویسنده : دریا
695 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل مامان الهی قربون شیطنت های شما برم

می دونم مامانی خیلی وقته نیومدم و برات ننوشتم اما خودت بهتر میدونی که چقدرمن و درگیر خودت کردی

الانم با هزارتا ترفند شما رو خوابوندم و هر لحظه منتظرم تا جیغت در بیاد و این مطلب نیمه تموم بمونه

الهی قربونت برم که شدی همه کسم شدی تمام زندگی من و بابایی

کلی اتفاق افتاده تو این مدت

اتفاقای خوب و بد

تا اونجایی که بتونم برات می نویسم

اولین روز 5 ماهگی وقتی گذاشته بودمت تو کریرت و تو اشپزخونه داشتم کارامو انجام میدادم یه ان نگاهت کردم دیدم تا کمر خودتو از کریر انداختی بیرون سکته ام زد دویدم طرفت و تا برسم کریرت چپه کردی اما خوشبختانه مامان تونست شما رو بگیره و به خیر گذشت و همینجا بود که کریر بازنشسته شد چون شما توش نمیمونی و خودت رو ازش میندازی بیرون و خیلی خطرناکه بیچاره کریر خیلی ازش استفاده نکردی

چند روز از 5 ماهگیت گذشته بود که گریه های خیلی شدیدی میکردی و انگار دلت میخاست هر چی هست رو ببری سمت دهنت همه میگفتن به خاطر اینه که شما میخای دندون در بیاری اما من هر چی نگا ه میکردم والا خبری از دندون نبود خلاصه تعداد دفعات کار کردن شکمت هم زیاد شده بود با ترس و دلهره شما رو بردم دکتر میگفتم نکنه اسهال گرفتی خیلی ترسیدم تا اینکه دکترت وقتی شما رو دید گفت باید ازمایش بدی بعد ازمایش مشخص شد که خداروشکر چیزی نیست و این موضوع هم به خاطر داروی انتی بیوتیکی هی که دکتر برا خاطر گوش دردت نوشته خلاصه تا خونه کلی گریه کردم بابا حمید مامان جونم حسابی از دست دکتر شاکی بودن چون دکتر خودت گفت اصلا گوشت نیازی به انتی بیوتیک نداشه

خلاصه کلی برات دارو نوشت و با چند روز استفاده خدارو شکر بهتر شدی

اینم بهت بگم که دقیقا همون روز بابایی ماشینشو تحویل گرفت و مامانی رو خیلی خوشحال کرد بالاخره ماشین دار شدیم و این خیلی خوب بود

5 ماه 7 روزه بودی که کم کم شروع کردی به چهار دست و پا رفتن و همه رو شگفت زده کردی خیلی بامزه حرکت میکردی

مامان جون شما اوایل چهار ماهگیت غلت میزدی و تا اخرای چهار ماه مثل کوماندوها رو زمین سینه خیز میرفتی ولی الا داشتی چهار دست و پا میرفتی و کلی ذوق کردم الا هم چند روزه یاد گرفتی رو یه دستت میشینی چند تا قدم که رفتی برمیگردی پشتت رو نگاه میکنی و عاشق این حرکاتتم

از حرف زدن و اواز خوندنت که نگو اونقدر حرف میزنی و میخونی که بعضی وقتا خندم میگیره از بس حرف میزنی میگم نکنه مامانی پسر پر حرفی باشی

راستی مامان جون وقتی 5 ماهت کامل شد با ورودت به 6 ماه یعنی 18 خرداد بهت کمکی دادن رو شروع کردم خدارو شکر دوست داشتی و حالا چند روزه که پوره هویج هم بهت میدم و اونم دوس داری

دوتا تفریح حسابی هم تو این مدت رفتیم خیلی خوش گذشت مامانی  و از اونجا که شما کل مسیر  رو گریه کردی و اونجا همش داشتی نق میزدی من نتونستم عکس بگیرم ازت اما خاله فرزان کلی عکس گرفته ازت انشالله تو یه پست ویژه برات میذارم

راستی یه عروسی هم رفتی  عروسی مبعث حضرت محمد بود و تو عروسی کلی بامزه بودی با وجود اینکه گوشت رو بسته بودم ولی بازم تا اهنگ عوض میشد میترسیدی

وقتی وارد شدیم و من مانتو در اوردم و نشستم شما شروع به غر زدن کردی تا پاشدم بلههههههههه کلی شکوفه کاشتی رو لبای مامانی از بالا تا پایین و کلن شکوفه بارون شدم

فدا سرت پسرم 

البته چون شما میترسیدی ما زودتر اومدیم خونه البته تو اون عروسی ارشیدا هم بود که اونم مثل شما میترسید و اونا هم با ما اومدن خونه

راستی یکی از کارای بامزه ات خوردن انگشت پاته اونقدر با اشتها میخوری انگار داری بستنی میخوری عزیزمممممممممم

از بیدار شدنت اولش یکم گریه میکنی تا میام بالا سرت و من و میبینی لبخند میزنی و تازگیا دستت رو میاری سمت من تا بغلت کنم کمرت رو هم میگیری بالا یعنی من بغل میخام

بعضی وقتا نمیام سراغت ببینم چیکار میکنی تو هم با استیکرای بالای تختت و اویزت یکم حرف میزنی بعدش حوصلت سر میره و شروع میکنی به نق زدن یه غلت میزنی و میای به سمت میله های تخت دستت رو میگیری به نرده ها و رو زانوت میشینی چند تا غر میزنی و یکم می ایستی برا چند ثانیه و بعد دوباره پرت میشی رو تخت و این لحظه هست که من میام تا من رو ببینی و گریه یادت بره

کلن مهرسام جان شما بچه شلوغ و خیلی شیطونی اصلا یه جا بند نیستی همش در حرکتی و باید از زیر میزا پشت مبل ها یا زیر تخت درت بیارم بغلتم که میکنم همش در حال ورجه ورجه کردنی کلن شونه منو از کار انداختی مامان جون چون علاقه شدیدی هم به بغل شدن داری و منم طاقت نمیارم بغلت نکنم میگم یکم کمتر خسته بشی اخه همش داری حرکت میکنی و کلی هم عرق میکنی منم بغلت میکنم تا کمتر انرژی هدر بدی

البته اگه هر کی ببینتت از چشات میفهمه که شما چه شیطونی هستی

الهی قربون شیطنتات برم مننننننننننننننننن

 و اما29 خرداد هم من امتحان زبانم رو با بدبختی دادم اگه بدونی چطوری خوندم بیچاره مامان جون و بابا حمید اومدن اینجا و شما رو نگه داشتن تا من درس بخونم خیلی برا ما زحمت میکشن خدا نگهشون داره

متاسفانه چند روز پیش مامان جون از چهار پایه افتاد و اونم برا خاطر شما بود چون میخاسته تنهایی گهواره بچگی های منو از بالا ی کمد برداره که پرت میشه و پاش میشکنه الان پاشو گچ گرفتن دعا کن براش زودتر خوب بشه 

دوباره من از 11 تیر کلاس زبانم شروع شده و میخام این ترم یکم بیشتر تلاش کنم اخه من یه ترم به خاطر زایمان نتونستم برم کلای و این وقفه یکم منو عقب انداخته حالا باید یه جوری برنامه ریزی کنم تا بشه عقب افتادنم رو جبران کنم

راستی چند روز دیگه 6 ماهت تموم میشه و با خودم قرار گذاشتم تا ان شالله 18 تیر به  همین مناسبت و به نیت 6 ماهه کربلا حضرت علی اضغر برات عدس پپلو درست کنم و چون مصادف هست با افطار برات پخش کنم ان شالله خدا ازمون قبول کنه و حضرت علی اصغر نگه دارت باشه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان سمیه
18 تیر 93 14:05
خدای من چه پسر شیطون بلای بیشتر مواظب خودت باش خاله جون.یعنی میشه امیرعلی منم هم سن شما بشه؟