ماجرا های هفته 28 و شروع یه هفته دیگه
سلام زندگی من
الهی قربونت برم امروز هفته 29 شروع میشه و از خدا ممنونم به خاطر همه لطف هایی که در حق من داره
عزیزم دیگه به راحتی حرکت کردنت رو حس میکنم دیروزم رفته مرکز بهداشت و صدای قلبتو شنیدم وقتی صدای قلبتو میشنوم خیالم حسابی راحت میشه و کلی ذوق مرگ میشمممممم
اگه یه روز یکم کمتر حرکت کنی میمیرم و زنده میشم تازه بعضی وقتا سک سکه هم میکنی الهی مامان قربونت بره اونم متوجه میشم یه جوریه مثل نبض زدنه
عزیزم تو این هفته با مامان جون وبابایی و بابا حمید رفتیم اصفهان و برات کلی خرید کردیم خدا روشکر همه چی خوب بود گلم سعی کردم هر چی لازم داری رو برات بخرم اما زیاده روی هم نکردم میدونم بعضی چیزا اصلا لازم نیست و به دردد نخور میشه همش بعدا
خلاصه با خاله فرزان وبقیه کلی خرید کردیم چند روزی هم اونجا بودیم خیلی هم خوش گذشت ان شالله به دنیا میای و با هم میریم خونه خاله فرزان وکلی ذوقتو میکنه
خاله سمیرا هم همش غر میزد که چرا اون نیست میدونی که خاله سمیرا خیلی دوست داره خیلی هم حساسه تازه اولین کادو رو حتی وقتی هنوز تو نبودی تو دلم خاله سمیرا از سفر مشهد برات آورد
ان شالله وقتی وسایلتو از خونه مامان جون آوردن از همشون عکس میگیرم وبرات می ذارم
تا برات یادگاری بمونه
تو رو خدا از خدا بخواه که صحیح و سالم بیای بغل مامان و بابا و برا همه دوستام هم که نی نی میخوان و منتظرن هم دعا کن تا زودتر لذت مادر شدن رو احساس کنن