هفته 27

سلام عشق و زندگی من، سلام امیدم ...

خوبی عزیز دلم؟

عزیزم خدا رو هزار مرتبه شکر یه هفته دیگرو هم به سلامتی گذروندیم و یه هفته جدید رو پیش رو داریم ان شالله خدا کمکمون میکنه و هفته های باقی مونده رو هم به سلامتی میگذرونیم

امروز با بابایی رفتیم آزمایشگاه برای آزمایشای نوبت دوم اما خانومه گفت چون یکم دیر اومدین و این آزمایش سه نوبت باید تکرار شه الان اذیت میشی چون باید ناشتا باشی بهمون گفت 5 شنبه ساعت 7 اونجا باشیم که ان شالله تا 10 تموم شه امیدوارم همه چی خوب باشه

گلم دیشب خونه مامان جون بودیم خاله سمیرا هم اومده بود از دانشگاه و کلی از رشتش حرف زد نمی دونم چی گفت که وقتی اومدیم خونه بابایت گیر داده میگه امسال من باید کنکور بدم و رشته پزشکی بخونم هر چی بهش میگم عزیزم من 8 سال درس خوندم فایده نداشت حالا دوباره از اول شروع کنم سخته میگه نه حتما تو باید بخونی خلاصه نمی دونم باید چیکار کنم فکر کن من ارشد یه رشته مهندسی باشم بعد برم سال اول پزشکی بشینم یه جوریه حالا از اینا بگذریم آینده تو هم هس

عزیز دلم من می خوام تمام سعیمو کنم تا تو رو به بهترین شکل ممکن تربیت کنم و از هیچ چیز برات کم نذارم می خوام تو ان شالله در آینده یه فرد موفق باشی یه فرد سالم از هر نظر هم جسمی هم اخلاقی حالا واقعا موندم که چیکار کنم؟؟؟

می دونی یکی از آرزوهای خودمم همیشه این بود که پزشک باشم اما تقدیر و انتخاب خودم (یکم اجباری بود تحت فشار بودم)مجبور شدم یه رشته دیگرو بخونم و حتی ادامه هم بدم

حالا باید خوب فکر کنم ببینم چی پیش میاد باید همه چیو در نظر بگیرم آینده تو من و بابایی

خوشحالم که کسی هست تا باهاش درد دل کنم الهی قربرونت برم مرد کوچک من