هفته 33 من و پسرم
سلام عشق مامان خوبی عزیز دلم؟؟
البته می تونم بگم خدا رو شکر حالت خوبه برا اینکه 9 آذر رفتیم سونو گرافی و عشقمو دیدم و تازه برات سی دی سونوگرافی رو هم از آقای دکتر گرفتم هر روز با بابایی نگا میکنیم و کلی ذوقت میکنیم
خدا رو شکر همه چی خوب بود وزن گل پسرم هم 2150 گرم بود که خدا رو شکر همه چی خوبه عزیزم دیگه صورتت کامل میشد دید خیلی نازی الهی قربونت برم من
دوباره 11 آذرم رفتم بهداشت و اونجا هم همه چی رو بررسی کردن و خدا رو شکر همه چی خوب بود ان شالله به کمک و امید خدا هفته های باقیمونده رو هم میگذرونیم
امروزم که دارم برا گل پسرم مینویسم 13 آذر ماهه و تولد مامانه ان شالله سال دیگه با هم جشن میگیریم الهی قربرونت برم هرچند من پارسال همین موقع تو رو از خدا خواستم و خدا بهم لطف کرد و بزرگترین هدیه رو بهم داد ان شالله که گل پسرم همیشه صحیح و سالم باشهههههههه
خدا جونم من مهر سامم رو به تو سپردم خودت مواظبش باش
راستی گل پسرم بلاخره مادر از مسافرت برگشت و ما تونستیم مراسم سیسمونی رو 8 آذر که جمعه بود برگزار کنیم اتاقت مثله ماه شده ان شالله به زودی عکساشو برات میذارم
هر چند که یکم دل گیر شدم از دست مادر جون فکر میکردم خیلی برات ذوق کنه اما اصلا براش خیلی بی تفاوت بود حتی یه مبارک باشه خوشک و خالی هم نگفت
زن عمو سعید هم اصلا نیومد تو اتاقت اما بقیه عمه ها و زن عموها کلی ذوق کردن
میدونی من انتظار بیشتری از مادر داشتم دلم می خواست کلی برات بذوقه به بابایی هم نگفتم که دل گیر بشه
بلاخره مامان جون و بابا حمید کلی زحمت کشیدن همه چی هم خدا رو شکر خوب بود اما کاش یکم بیشتر بهشون احترام میذاشت و یه تشکر میکرد
بگذریم گل نازم دوس ندارم ناراحتت کنم اما نمی دونم این مورد رو نتونستم تو دلم نگه دارم و گرنه اگه مثله همیشه بود اصلا برام مهم نبود به روی خودم هم نمیوردم
حالا یه سری از وسیله هاتو که قبلا عکسشو گرفتم برات میذارم ان شالله عکس کلیشو تو پست بعدی برات میذارم