و باز هم جمعه
سلام عزیز دل مامان خوبی؟کجایی؟اومدی پیش من و با با یا هنوزم باید صبر کنم
میدونی چند روز دیگه معلوم میشه اومدی تو دلم یا نه
نمی دونی که چه استرسی دارم نه می تونم با کسی دردل کنم نه حرفی
همش باید بریزم تو خودم و خودم تنها تحمل کنم
فقط چند وقته چندتا دوست دارم تو نت که اونهام مثله مامانی منتظر نی نی هستن
وقتی باهاشون حرف میزنم خیلی حالم بهتر میشه
خدا کنه اونام زود زود مامان شن
امروز دلم گرفته نه به خاطر جمعه بودنش به خاطر نگرانی از نیومدن تو
بابایی هم که کلی کار داره بیچاره از صبح همین جوری داره کار میکنه
اونم خیلی منتظر اومدنته اما اصلا به روی من نمیاره می دونه من سریع بغض میکنم و اشکم سرازیر میشه
آخه گل مامان مگه ما چه گناهی کردیم که اونقدر باید زجر بکشیم
خدا یااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من چقدر هر ثانیه ازت خواستم مگه خودت نگفتی که
اگه با دل شکسته منو صدا کنین جوابتونو میدم خدا جونم پس چرا حاجت ما روو نمیدی؟
آخه چراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟؟؟
گناه من و شوشو چیه؟؟دلم میخواد های های گریه کنم
خدایاااااااااااااا خودت کمکمون کن خدایا خودت حاجت دل ما رو بده