مهرساممهرسام، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

عشق من و بابایی

حس خوب

سلام عزیز مامان امروز 7 روزه که از سال جدید میگذره  امروز خیلی حس خوبی دارم احساس میکنم داریم بهم نزدیک میشیم شاید این خاصیت بهاره نمی دونم اما به من امید داده میدونم که غم و غصه هام مثله زمستون بودنو حالا رفتن دیگه نمی خوام بهشون فکر کنم میدونم این سال سال خوبی برام میشه خوشحالم که این حس خوبو خدا بهم داده خدایا ازت می خوام که اجازه بدی  این حس خوب با اومدن نی نی (عشق من و بابا) ابدی بشه و با تمام وجود آرامشو حس کنم خدایا ازت میخوام تو این سال جدید غم و غصه هامو دور کنی   ...
7 فروردين 1392

التماس

سلام عزیزم سال نوت مبارک گل خوشکلم اولین روز سال جدیده میدونی همه خوشحالن میرن عید دیدنی دیدو بازدید همه شادن اما مامانی نیست تو دلش غم داره نمیتونه شاد باشه میدونی چرا؟چون تو رو میخواد دیروز موقع سال تحویل برا اومدنت کلی دعا کردم امروز اومدم اینجا به خدا جونم التماس کنم که تو رو زودتر به من و بابایی بده خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ازت خواهش میکنم
1 فروردين 1392

سال نو

  در این واپسین ساعتهای سال اگر خوشبختی یک برگ است، من درختی برایت آرزو میکنم ... اگر امید یک قطره است، من دریا برایت آرزو میکنم ... اگر دوست برایت سرمایه است ، من خدا را برایت آرزو میکنم ... ... چه دعایی کنمت بهتر از آنکه ، خدا پنجره باز اتاقت باشد ... خدا جونم ازت میخوام امسال سال خوبی باشه برا همه و برا من خدا جونم تو این سال جدید لطفتو شامل حال من کن و به من یه فرشته عطا کن نذار بیشتر از این منتظر بمونم   ...
30 اسفند 1391

بدون عنوان

  پر وردگارا... می دانی در لحظه هایی که چشم به افق می دوزم سینه ام مالامال از اندوه و تنهایی است... از تو می خواهم در این لحظات چشمانم را غرق در نور و رحمت و رأفت خود کنی... به گونه ای که هیچگاه تسلیم احساس یأس و درماندگی نشوم...   ...
27 اسفند 1391

عیدی

سلام عزیز دلم این ماه که نیومدی پیش من و بابایی به خدا خیلی منتظرتیم بابایی می خواد مرخصی بگیره میگه عید بریم یه جایی یه کم حالو هوامون عوض شه اما من نمیتونم تصمیم بگیرم آخه احساس میکنم ممکنه این ماه بیای اینجوری من بهترین عیدی زندگی مو می گیرم اگه هم بخوام برم مسافرت به بابایی گفتم بریم مشهد می خوام با امام رضا درد دل کنم ازش بخوام که واسطه بشه پیش خدا و تو زودتر بیای تو دل مامانی امام رضا جونم قسمت میدم که وساطتت منم کن ضامن منم باش
23 اسفند 1391

بدون عنوان

پشت پنجره نشسته بودمو بیرون نگاه می کردم.اصلا حس خوبی نداشتم،دلتنگ بودم،سینه ام به قدری تنگ شده بود که دلم داشت میترکید، بغض داشتم،بی تاب بودم بی تاب بی تاب... این سومین ماهی بود که دارو خورده بودم اما نشد بازم نشد...داشتم خفه می شدم هوام مثله من دلگیر بود از ترس بابایی ات که نکنه ناراحت بشه جرات گریه هم نداشتم..با خودم گفتم من به خاطر توهر کاری میکنم تا آخرش سرسختانه مقاومت میکنم..می دونم خدام کمکم میکنه... درسته دلم گرفته اما نا امید نیستم عزیزم ...از پشت پنجره رفتم تو بالکن چند تا نفس عمیق کشیدم و بسم الله گفتم برا یه تلاش دیگه... عشق من و بابایی نذار این انتظار طولانی شه تو هم ا...
19 اسفند 1391

بدون عنوان

سلام من این وبلاگو ساختم تا توش بتونم هر چی تو دلم هست رو بنویسم از امروزم شروع میکنم اینجا برام میشه یه دفتر خاطرات شیرین که قبل از به دنیا اومدن تو تکمیلش میکنم عشق من و بابایی خیلی وقته منتظرتم ....
16 اسفند 1391